آلبالوی کوچولوی من و بابا

آزمایش

سلام فسقل من اینقدر خستم که نگو و نپرس.این چند وقته مامانت حسابی کد بانو شده   و مهمونی پشت مهمونی میده.     آخه مجبور بودم بخاطر خونه جدید همه رو دعوت کنم.بابا و خواهرای بابایی.مامان بابایی و یه روز هم کل فامیل مامانی اومدن البته خانوما .از ذکر جزییات میگذرم چون نمیشه خیلی چیزا رو گفت اما تو این قضایا یه سری واقعیتها رو در مورد روابط انسانی فهمیدم که خیلی هم خوشایند نبود.بگذریم آلبالوی من.             چند روز پیش رفتیم سراغ آزمایشهایی که خانوم دکتر برامون نوشته بود،مال من اینقدر زیییییییییییییییییاد بود که نگو و نپرس .انگار در رابطه با هر مشکلی که میشه یه انسان دچارش...
23 تير 1390

از برکات وجود آلبالو

سلام به روی ماه آلبالوی مامی فقط خواستم بگم مرسی از اینکه نیومده این همه برکت و خیر با خودت داری میاری. قبلیها رو که خودت میدونی جدیدش هم اینکه مامان بعد از ١٠ سال معده درد به هوای تشریف فرمایی شما تو دلش،بالاخره رفت دکتر هورررررررررررررررااااااااااا از زمان کنکور این دردهای لعنتی شروع شدن تا امروز.اما بالاخره مجبور شدم برم آندوسکوپی.البته بیهوشم کردن ،طبق معمول هم که این ددی شما بخاطر من از کار و زندگیش زد تا پیش این مامان لوست باشه .خاله رز هم که پای ثابت قضیه بود. خلاصه آقای دکتر گفت که من شانس آوردم با این ورم اثنی عشر و رفلاکس معده و کلی زخم کوچولو تو معده به اضافه یه زخم بزرگ در معده تا حالا معدم خونریزی نکرده، ...
5 تير 1390

ادای دین

سلام به روی قرمز و کپلت آلبالوی من اگه بدونی پنجشنبه جمعه مامان و بابا کجا بودن؟؟؟  یه جای عالی،جایی که یه دنیا آرامش بهمون داد و لذت، جایی که انگار یه کوله بار فکر و نگرانی و خلاصه هرچیز منفی رو از روی دوشمون برداشتن. بعععععله رفته بودیم مشهد.سه سال پیش یعنی چند ماه بعد از عروسیمون من و بابایی با خاله رز و مامان بانی و بابابزرگ با هم رفتیم مشهد. بابا اولین بارش بود اما همون یکبار کافی بود تا به امام رضا ارادت پیدا کنه و کلی باهاش قرار مدار بزاره. تو این سه سال فرصت نشده بود که بریم اما سر جریان خونه دو تایی نذر کردیم اگه جور شدیم بریم زیارت، و رفتیم. پنجشنبه ظهر رسیدیم و جمعه ساعت یک نیمه شب هم برگشتیم. انقدر عالی ب...
4 تير 1390
1